امید به زندگی تضمینی برای زندگی
اسپینوزا در کتاب اخلاق خود میگوید: "چون تصوری دقیق از عواطف رنج کشیده بیابیم، دیگر عواطف، رنجی نخواهند کشید".
زمانی که یک زندانی امید به آیندهی خود را از دست میدهد، محکوم به نیستی و فنا میشود و با از دست دادن ایمان به آینده، تکیه گاه معنوی خود را نیز به یکباره از دست میدهد. او خود باعث سقوط خویش و گرفتار فرسودگی جسمانی و روانی خویش میشود و ناگهان این فروپاشیدگی تبدیل به بحران میشود و البته این رنجِ بحران دیگر برای شخصی که گرفتارش میشود محسوس نیست بلکه برای همقطارانِ او غیرقابل تحمل میشود. شروعِ جریانِ این بحران بدین گونه ست که: زندانی یک روز صبح بلند نمیشود و لباس نمیپوشد و برای شستن خود و رژه صبحگاهی آماده نمیشود. التماس و تهدید و فشار هم دیگر سودی ندارد. همانجا به روی زمین میخوابد و به سختی تکان میخورد و اجازهی انتقالش به بیمارستان را هم نمیدهد و از دریافت هرگونه کمکی امتناع میورزد و بعبارتی او زندگی را طوری مبازد که در جای خود کثیف کاری میکند بدونِ اینکه از این کار آزاری ببینید و همین روند در صورتی که سریعا درمان نشود باعث از دست رفتنِ فرد میشود.
برای مثال: فردی زندانی خوابی دیده بود که 30 روز دیگر از زندان آزاد میشود، و از این امید واهی بسیار خوشحال بود، او تمام امید زندگیاش را به خوابی که دیده بود پیوند داد و به عبارتی با این کارش به خودش فقط 30روز تضمین زندگی داده بود، در دو روز مانده به 30اُمین روز تبی عجیب بدنش را فراگرفت و در یک روز مانده به 30امین روز شروع به هذیان گویی کرد و در 30امین روز هم مُرد.
مثالی که عرض شد، مثالی بسیار ساده بود اما ناامیدی و از دست دادنِ زندگی بهتَبَعِ آن به مراتب سادهتر از مثالِ مطرح شده است.
نویسنده: بهرام سیگارودی
منبع: برگرفته از کتاب انسان